ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
game of thrones بازی تاج و تخت
آه، قانون!
در برابر هفت شاهد، هفت شتر قربانی شد:
-1 در مورد تکثیر و پخش محتوای این فایل شکایتی نیست.
از جمله پخش کردن در اینترنت (مثل آپلود کردن و گذاشتن در سای تها)، تکثیر روی انواع دیسک، پرینت
گرفتن، نشر کاغذی، تولید کتاب صوتی... هر نوع تکنولوژی پیشرفته تر آینده یا در صورت نابودی تمدن حک
کردنش روی سنگ...
کلاً راحت باشید.
-2 از هر نوع حذف و اضافه و تحریف (سانسور) بپرهیزید. به نفع خودتان است. نفرینی روی محتوای این فایل
هست که تا هفت نسل شما و فرزندانتان را عذاب خواهد داد.
نفرین مذکور بسیار سطح بالا است و موارد زیر را شامل نمی شود:
خلاصه کردن به شرط اینکه به قصد دور زدن نفرین نباشد. ·
نمونه آوردن. ·
تصحیح غل طهای املایی، نگارشی، تلاش برای بهبود سطح ترجمه... این ها کار پسندید های هستند.
سرآغاز
دیگه باید برگردیم. وحشی ها » : وقتی جنگل در اطرافشان شروع به تاریک شدن کرد، گرد 1 با اصرار گفت
«. مرده اند
«؟ مرده ها تو رو م یترسونن » : سر ویمار رویس 2 با مختصری لبخند پرسید
گرد دم به تله نداد. پیرمردی با بیش از پنجاه سال سن بود و آمدن و رفتن این بچه اشرافی ها را دیده بود.
«. مرده، مرده است. ما کاری با مرد هها نداریم »
«؟ اونا مرده ند؟ چه مدرکی داریم » : رویس به آرامی پرسید
«. ویل 3 اونا رو دیده. حرفش که می گه مرده اند، برای من مدرک کافیه »
ویل می دانست که دیر یا زود او را به بحث خواهند کشاند. آرزو داشت که دیرتر م یشد. اظهار نظر کرد:
«. مادرم به من گفته که مرده ها حرفی برای گفتن ندارند »
دایه ی من هم همینو بهم گفته، ویل. هیچ وقت چیزی رو که در آغوش زن ها می شنوی، » : رویس جواب داد
انعکاس صدایش در هوای نیمه روشن، زیادی بلند «. باور نکن. حتی از مرده ها هم می شه چیزهایی یاد گرفت
بود.
«. راه طولانی در پیش داریم. هشت، یا شاید نه روز. و داره شب م یشه » : گرد خاطر نشان کرد
هر روز حدود این موقع شب می شه. از تاریکی می ترسی، » . سر ویمار رویس بی علاقه به آسمان نگاه کرد
«؟ گرد
ویل متوجه تنش دور دهان گرد شد، و خشمی که به زحمت در چش مهای زیر کلاه سیاهش مهار شده بود.
گرد چهل سال از عمرش را در خدمت نگهبانان شب گذرانده بود، از پسربچگی و کل مردانگی، و عادت
نداشت که حرفش سبک شمرده شود. اما موضوع بیش از این بود. پشت غرور جریحه دار شده، ویل می توانست
چیز دیگری را در پیرمرد حس کند. می شد آن را چشید؛ فشار عصبی که داشت به مرز ترس نزدیک م یشد.
ویل در بی قراری او شریک بود. چهار سال را روی دیوار گذرانده بود. اولین بار که به آن طرف دیوار
فرستاده شده بود، تمام قص ههای قدیمی به سرعت به یادش آمده بود و دل و روده اش را آب کرده بود. بعداً به
این موضوع خندیده بود. اکنون تجربه ی صدها گشتزنی را داشت و سرزمین تاریک بی انتهایی که جنوبی ها
جنگلِ اشباح می نامیدند، دیگر چیزی نداشت که او را بترساند.
تا امشب. امشب چیزی فرق داشت. این تاریکی شدتی داشت که موهایش را سیخ می کرد. نه روز بود که
می رفتند؛ به شمال و شمال غرب و سپس دوباره به سمت شمال، دورتر و دورتر از دیوار، به دنبال رد یک گروه
از مهاجمین وحشی. هر روز بدتر از روزی بود که قبل آن گذشته بود. امروز بدترین بود. باد سردی از سمت
شمال می وزید و درختان را مانند موجوداتی زنده به جنبش می انداخت. ویل تمام روز حس کرده بود که چیزی
تماشایش می کند؛ چیزی سرد و آشت یناپذیر که از او خوشش نم یآمد. گرد نیز آن را حس کرده بود. ویل با
تمام وجود می خواست که چهارنعل به سمت امنیت دیوار بتازد، اما این احساسی نبود که با فرمانده ی خودش
مطرح کند.
مخصوصاً با همچین فرمانده ای.
سر ویمار رویس کوچک ترین پسر خاندانی کهن با تعداد زیادی وارث بود. جوانی بود خوش قیافه، هجده
ساله ، با چشمان خاکستری، موقر و به باریکی چاقو. شوالیه، روی اسب جنگی سیاه خود بالای ویل و گرد که
روی اسب های کوچک تری بودند، قد کشیده بود. پوتین چرمی سیاه، شلوار پشمی سیاه، دستکش سیاه پوست
موش کور و روی لایه های چرم و پشم سیاه، زر های با حلق ههای ظریف سیاه پوشیده بود. سر ویمار کمتر از نیم
سال بود که از برادران قسم خورده ی شب شده بود، ولی کسی نم یتوانست بگوید که برای حرفه اش آماده نشده
بود. حداقل تا جایی که به کمد لباس مربوط م یشد.
پالتوی او اوج افتخاراتش بود؛ پوست سمور، ضخیم و سیاه، به دلپذیری گناه. گرد سر میز شراب به بقیه
شرط می بندم که خودش همه ی اونا رو کشته. جنگجوی قهار ما، کله ی کوچولوی سمورها » : سربازان گفته بود
همه خندیده بودند. «. رو پیچونده و کنده
ویل با خودش فکر کرد که دستور گرفتن از مردی که موقع باده گساری به او می خندی، سخت است. گرد
نیز حتماً چنین احساسی داشت.
مورمونت 1 گفت که باید اونا رو ردگیری کنیم و ما کردیم. اونا مرده ند. دیگه مزاحم ما نمی شن. » : گرد گفت
سواری سختی پیش روی ماست. از این هوا خوشم نمیاد. اگه برف بباره، برگشتنمون دو هفته طول می کشه و
برف بهترین اتفاقیه که می تونیم امیدوار باشیم. هیچ وقت توفان یخ دیدید، قربان.
به نظر نمی رسید که بچه اشرافی حرف های گرد را می شنود. با رفتاری حاکی از بی علاقگی و بی اعتنایی، تیره
شدن شفق را بررسی می کرد. ویل به حد کافی به همراه شوالیه سواری کرده بود که متوجه باشد وقتی او چنین
دوباره بهم بگو چی دیدی، ویل. تمام جزئیات. چیزی رو از قلم » . رفتار می کند، بهتر است که مزاحمش نشد
«. نینداز
ویل قبل پیوستن به نگهبانان شب، شکارچی بوده. خوب، در واقع صید قاچاق می کرده. در جنگل ملیستر 1، در
حالی که پوست یکی از گوز نهای ملیستر را م یکند، توسط سوارکارهای ملیستر دستگیر شده بود و مجبور شده
بود بین پوشیدن لباس سیاه یا قطع دست یکی را انتخاب کند. هیچ کس نمی توانست در جنگل بی صداتر از ویل
حرکت کند و برادران سیاهپوش خیلی زود این استعداد او را کشف کرده بودند.
اردوگاه، دو کیلومتر جلوتر، پشت لبه ی اون تپه و کنار یک رودخونه است. تا جایی که جرات » : ویل گفت
داشتم نزدیک شدم. هشت نفر هستند، هم مرد و هم زن. بچه ندیدم. یک سای هبان روی صخره درست کردند.
برف اونو کاملاً پوشونده، ولی هنوز قابل تشخیص بود. آتش نمی سوخت، ولی محل چاله ی آتش کاملاً معلوم
«. بود. هیچ کس حرکت نمی کرد. خیلی تماشا کردم. هیچ انسان زند های این قدر بی حرکت دراز نم یکشه
«؟ اثری از خون دیدی »
«. خوب، نه » : ویل اقرار کرد
«؟ اسلحه ای دیدی »
چند شمشیر، چند کمان. یک مرد تبر داشت. با ظاهر سنگین، دو لبه، یه سلاح خشن. روی زمین، درست »
«. کنار دست مرد بود
«؟ به وضعیت بدن ها توجه کردی »
«. دو نفر به صخره تکیه دادند. بیشترشون روی زمین هستند. مثل اینکه افتادند » . ویل شانه بالا انداخت
«. یا خوابیدند » : رویس پیشنهاد کرد
نگذاشتم که » . لبخند سستی زد «. افتادند. یه زن بالای درخت بین شاخه ها بود. یه دید هبان » : ویل با اصرار گفت
برخلاف میلش لرزید. «. منو ببینه. وقتی نزدیک شدم، دیدم که اون هم حرکت«؟ لرز داری » : رویس پرسید
«. یه کمی. به خاطر باده، سرورم » : ویل آهسته گفت
شوالیه جوان به سرباز مسنش رو کرد. برگ های یخ زده را باد می برد و اسب رویس بی قرار جلو می رفت. سر
«؟ فکر می کنی چی ممکنه این آد مها رو کشته باشه، گرد » : ویمار راحت پرسید
کار سرما بوده. من زمستون قبلی یخ زدن یه نفر رو دیدم، همین طور زمستون » : گرد با اطمینان کامل گفت
قبل از اون، وقتی که بچه بودم. همه درباره ی برف پونزده متری و باد منجمدکنند های که زوز هکشان از سمت
شمال می وزه، حرف م یزنند، اما دشمن واقعی سرماست. سرما بی صداتر از ویل سراغتون میاد. اولش می لرزی،
دندون هات صدا م یده، پات رو به زمین م یکوبی و خواب شراب شیرین و آتش گرم رو می بینی. می سوزونه،
واقعاً می سوزونه. هیچ چیز مثل سرما نمی سوزونه. اما فقط برای مدتی. بعدش به شما نفوذ می کنه و شروع به
انباشته شدن در بدنتون می کنه؛ بعد یه مدت قدرت جنگیدن نداری. نشستن یا خوابیدن راحت تره. می گن که
نزدیک آخر کار درد حس نمی کنی. اولش بی حال و خوا بآلود می شی، همه چیز در نظرت محو می شه و بعد
«. مثل فرو رفتن به دریایی از شیر گرم م یشه. آرامش بخش
«. چه فصاحتی، گرد. فکر نمی کردم استعدادش رو داشته باشی »
گرد کلاهش را عقب کشید و به سر ویمار فرصت کافی داد که جاهایی را «. سرما منو هم گرفته، ارباب زاده »
دو گوش، سه انگشت پا و انگشت کوچک دست چپم. غافلگیر » . که زمانی گوش هایش متصل بودند تماشا کند
«. شدم. برادرم رو سر کشیکش پیدا کردیم؛ منجمد و با یک لبخند روی صورتش
«. باید لباس گرم تر بپوشی، گرد » . سر ویمار شانه بالا انداخت
گرد به بچه اشرافی چشم غره رفت. زخم های دور سورا خهای گوش، جایی که استاد ایمون 1 لاله های گوش
کلاهش را بالا «. وقتی زمستون برسه، می بینیم که چقدر گرم می تونی بپوشی » . را بریده بود، از خشم قرمز شدند
کشید، ساکت و عبوس روی اسبش قوز کرد.
«... اگه گرد می گه که سرما بوده » : ویل شروع به صحبت کرد
«؟ هفته گذشته قرعه ی نگهبانی به تو رسیده، ویل »
«. بله، قربان »هفته ای نبود که چندین نوبت نگهبانی به ویل نرسد. پسره چه منظوری داشت؟